عشق به خداوند

عشق به خداوند

عشق به خداوند

عشق به خداوند

امام حسین(ع) می‌فرمایند زندگی یک معامله است؛ یعنی خود را فروختن و در عوض آن چیز بهتری ستاندن. همه خود را در این جهان به چیزی می‌فروشند.

اما سخن این است که خود را ارزان نفروشیم. همه انسان‌ها در سودای زندگی ضرر می‌کنند، جز کسانی که به تعبیر امام حسین (ع) از حُب پروردگار و از عشق او بهره‌ای برده‌اند.

امام حسین (ع)  به عنوان یک شخصیت برجسته مجاهد مطرح در تمام تاریخ، روح عارفانه بسیار لطیف و عمیقی داشته است.

دعاهای لطیفی از عارفان داریم، ولی بسیاری از آنها تجربه جهادی را که امام حسین(ع) داشت، هرگز نداشتند و از این نظر برتری امام و نشانه‌های عرفان واقعی او آشکارتر است و نشان می دهد این دو خصلت با هم قابل جمع اند. اگر در روزگار ما کسانی گمان می‌کنند، جهاد و مبارزه با روح عارفانه منافات دارد، تصورشان باطل است.

روح عارفانه داشتن ملازم با گوشه‌نشینی و پرهیز ازمسئولیت‌های زندگی و علی الخصوص گریز از مجاهده نیست. در روح‌های بزرگ اینها با هم جمع می‌شوند؛

روح‌هایی که به مراحل عالی فضیلت می‌رسند نشانه هایی از این هر دو را دارند. حضرت امام حسین (ع)، ابوذر و در عصر ما اقبال لاهوری نمونه های از روح‌هایی والایی بوده اند که هر دو بُعد جهاد را در خود داشتند و هم از یک زندگی پرمبارزه و مشتغل به سیاست و هم از یک روح لطیف عارفانه برخوردار بودند.

این نمونه های عالی به‌خوبی سازگاری، بلکه ملازمت این دو گونه جهاد را به ما نشان می‌دهد.

پرتوهایی از ابعاد عرفان لطیف، عاشقانه و والای حسینی در دعای عرفه را باز می خوانیم.

۱. اِلـهی اَنـَا الْجاهِلُ فی عِلْمی فَکَیْفَ لا اَکُونُ جَهُولاً فی جَهْلی اِلـهی اِنَّ اخْتِلافَ تَدْبیرِکَ وَسُرْعَهَ طَو آءِ مَقادیرِکَ مَنَعا عِبادَکَ الْعارِفینَ بِکَ عَنْ السُّکُونِ اِلی عَطآءٍ وَالْیَاءْسِ مِنْکَ فی بَلاَّءٍ 

خدایا در عین دانایی نادانم، پس چگونه در عین نادانی نادان نباشم. خدایا همانا اختلاف تدبیرت و سرعت تغییر تقدیراتت، بندگان عارف به تو را، از اطمینان به بخشش و ناامیدی از تو در گرفتاری باز داشته است.

همچنین بخوانید: انشا درمورد عشق

عارفان همیشه با ما گفته اند از معشوق نمی توان گله کرد. لطف و قهر معشوق هر دو درس است و هردو لطف. حافظ می گوید: لاف عشق و گله از یار زهی لاف دروغ/ عشق بازان چنین مستحق هجرانند (دیوان حافظ، غزل ۱۹۳) مولانا هم می گوید: عاشقم بر قهر و بر لطفش بجد/ بوالعجب من عاشق این هر دو ضد (مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۵۷۰).

این هر دو ضد وقتی که از طرف معشوق باشد، مطلوب است. بالاتر آنکه این تفاوت رفتار معشوق با عاشق، چشم عاشق عارف را باز می کند.

به قول مولانا: یک لحظه داغم می کشی یک دم به باغم می کشی/ پیش چراغم می کشی تا وا شود چشمان من هفت آسمان را بر درم وز هفت دریا بگذرم/ گر دلبرانه بنگری در جان سرگردان من (کلیات شمس، غزل ۱۸۰۵)؛

یعنی داغ کشیدن و به باغ کشیدن، رنج و شادی، خنده و گریه، همه یک محصول دارند و آن عبارت است از باز شدن چشم و نشستن پیش چراغ.

سمبلیک (نمادین) دیدن جهان از مهمترین ارکان عرفان است؛ یعنی انسان در ورای این ظواهر و حُجُب با چشم خاصی که کسب کرده، اموری را می بیند که دیگران نمی بینند. مثلا کسی امروز سالم است، شب بیمار می شود و فردا حادثه خوشی برایش رخ می دهد.

مردم این امور را حوادث معمولی روزگار می دانند و معتقدند برخی خوش اقبال و برخی بد اقبال اند. اما یک عارف به این احوال و اطوار به چشم دیگری نظر می کند.

او واقعا چنین می‌بیند کسی بر سر او و نظارت ایستاده و حوادثی که بر سر او می آید، از سر عمد و قصد است و آن موجود ناظر با او بازی می کند؛

گاهی به او هشدار می دهد، گاهی به او لطف می کند، گاهی قهر می کند، گاه او را می خنداند، گاه می گریاند، گاه از او دور می شود، گاه به او نزدیک می‌شود، گاه او را رها می کند، گاه او را در آغوش می کشد سراپای زندگی او چنین وصال و فراق عاشقانه و از مهمترین ارکان زندگی عاشق است.

یکی از این معانی این وضعیت این است که هیچ وضعی دائم نیست. یک عارف اگر اکنون خود را در حال بسط و وجد و سرور و نزدیکی با محبوب می بیند، به هیچ وجه حق ندارد آن را همیشگی بداند و همچنین اگر در حال قبض و هجر و فراق بسر می برد،

حق ندارد تصور کند این حال بر او پاینده خواهد بود.

از این رو عارف حوادث جهان را پاینده نمی داند. بنابراین نه مغرور به آنها و نه مأیوس از آنها می شود. یعنی همواره حالتی بین خوف و رجا دارد و وقایع را همه از جانب دوست می‌داند.

خدایا حوادثی که به تدبیر تو به شتاب می گذرند و عوض می شوند، سبب می شود تا بندگان عارف تو وقتی عطایی به آنها می‌کنی اطمینان پیدا نکنند و زمانی که بلایی به آنها می‌رسد آن بلا آنها را به یأس مبتلا نکند، بلکه در تمام احوال یقین دارند همه این حوادث را تو بر آنها فرو می ریزی.

گاه دست پیش می آوری و گاه پس می‌کشی. در هر دو حال می خواهی چشمان ما را باز کنی. نکته قابل توجه اینکه در هنگام دعا فرد چیزی از خداوند نمی‌خواهد، بلکه در واقع حال خود را شرح می دهد. ابراز عشق می کند و می‌گوید در ضمیر و در زوایای روح او چه می گذرد.

۲.  اِلهی عَلِمْتُ بِاخْتِلافِ الاَثارِ وَتَنقُّلاتِ الاْطْوارِ اَنَّ مُرادَکَ مِنّی اَنْ تَتَعَرَّفَ اِلَیَّ فی کُلِّ شَیْءٍ حَتّی لا اَجْهَلَکَ فی شَیْءٍ 

خداوندا از طریق حوادث مختلف و حالات گوناگون که بر جهان و روزگار می گذرد، دانستم که می خواهی در همه چیز خود را به من بشناسانی به طوری که در هیچ حالی به تو جاهل نمانم.

این بینش صد درصد عارفانه است. عارف می‌بیند که خدا در هر لحظه م خواهد براو جلوه کند، گاه در لباس قهر، گاه در لباس لطف، گاه به جمال، گاه به جلال، گاه در لباس انسان، گاه حیوان و گاه یک طفل. و در همه به دیدۂ اعتبار می‌نگرد. اینها هم تجلی است، هم امتحان.

این امتحان به دو هدف است: یکی اینکه بر ما معلوم کند که چه کاره‌ایم. چون آدمی در واکنشهایش خود را نشان می‌دهد. هدف دوم امتحان، ساختن فرد است.

زیرا انسان در تحمل شداید، تحول و رشد روحی و روانی پیدا می کند. از امتحان گذشته، مراد خداوند آن است که عارف، در کشاکش حوادث، خود را «چون قلم در پنجه تقلیب رب» ببیند و گمان نکند حوادث طبیعی، در خود خلاصه می شوند و طبیعت‌گردانی بر سر آنها نیست.

این همان مرتبه فنای افعالی است. یعنی حوادث را نه حوادث بریده، که فعل باری دیدن و مراد باری را در آنها خواندن.

۳. الهی ترددی فی الآثار یوجِبُ بُعد المَرار….. فاجمعنی علیک بخدمة توصِلُنی إلیک

خداوندا، آثار و حوادث، حجاب رؤیت تو هستند. گردش من در میان آثار، موجب محرومیت از دیدار توست؛ پس مرا به خدمتی بگمار که به تو نزدیکم کند.

کلمه آثار که چند بار در دعای عرفه تکرار شده، این معنا را در بردارد که مؤثری بر سر آنهاست. یعنی، وقتی صحبت از اثر می کنیم، اثربخشیِ اثر آفرینی را دیده ایم و این حوادث را با نسبت دادن به او معنادار می کنیم.

بخش دوم دعای عارفی است که تنها فکرش زیارت دوست، ملاقات یا حبیب و هر چه بیشتر به او نزدیک شدن است و از سرگردان شدن در آثار ملول است و رنج‌ها و ناگواری های روزگار برای او هیچ است.

برای او رنج اصلی، رنج دوری و بعد، هجران و فراق است. چنین کسی تنها خواستی هم که دارد برطرف شدن همین درد و رسیدن به وصال خواهد بود.

۴. اَیَکُونُ لِغَیْرِکَ مِنَ الظُّهُورِ ما لَیْسَ لَکَ حَتّی یَکُونَ هُوَ الْمُظْهِرَ لَکَ مَتی غِبْتَ حَتّی تَحْتاجَ اِلی دَلیلٍ یَدُلُّ عَلیْکَ وَمَتی بَعُدْتَ حَتّی تَکُونَ الاْ ثارُ هِیَ الَّتی تُوصِلُ اِلَیْکَ

خداوندا چگونه چیزی که خود در هستی نیازمند به توست، می تواند دلیل و راهنما و نشان دهنده تو باشد؟ آیا چیزی هست که از تو ظاهرتر باشد تا تو را ظاهر کند، (آیا چیزهای دیگر آشکارترند و تو مخفی، تا آنها نمایانگر تو باشند؟) تو کی غایب بوده‌ای تا دلیلی ما را به حضور تو برساند و کی دور بوده ای تا این آثار بخواهند ما را به تو برسانند.

این مطالب شعر فروغی بسطامی را به خاطر می آورد که می گوید:

کی رفته ای ز دل که تمنا کنم تو را/ کی بوده‌ای نهفته که پیدا کنم تو را

غیبت نکرده ای که شوم طالب حضور/ پنهان نگشته ای که هویدا کنم تو را

با صد هزار جلوه برون آمدی که من/ با صدهزار دیده تماشا کنم تو را

این وصف حال یک عارف است. او با صد هزار چشم، صدهزار جلوه خداوندی را تماشا می کند و تازه باز هم گرسنه منظره های بیشتر است.

مسأله فلسفی مهم (در اینجا) این است که آیا چیزی ظاهرتر از خداوند وجود دارد؟ جواب امام حسین (ع) این است که نه. زیرا اشیا همه چیز خود، من جمله ظهورشان را وامدار خداوندند، لذا محال است چیزی پیدا شود که مستقل از او و آشکارتر از او و به تبع نمایانگر او باشد.

همه سخن حول محور «افتقار» یعنی احتیاج می‌گردد. موجودی که محتاج خداوند است، در دلالت گری هم محتاج اوست، نه اینکه خداوند محتاج دلالت گری او باشد.

به‌ علاوه خداوند غایب نیست تا محتاج آن باشد که حاضرش کنند و نهان نیست تا محتاج آشکار کردن باشد. از این گذشته اگر هم نهان باشد، نهان تر از چیزهای دیگر نیست.

همه اینها نشان می دهد او به خود آشکار است، نه به واسطه چیزهای دیگر؛ آفتابی است که خود دلیل خود است، به همین سبب، جست وجو از دلیل برای خدا، شان نابینایان و ظلمت زدگان است.

همان ها که کوروار، عصای چوبین و بی تمکین استدلال در دست دارند و گاه همین عصای خداداد را هم به عوض آنکه بر فرق باطل بکوبند بر فرق حق می کوبند.

او عصاتان داد تا پیش آمدیت/ وان عصا از خشم هم بروی زدیت

چون عصاشد آلت جنگ و نفیر/ آن عصا را خرد بشکن ای ضریر (مثنوی، دفتر اول، ابیات ۲۱۳۳ – ۲۱۳۲)

امام حسین (ع) و عارفان دیگر به ما گفته اند این آثار برای چشمان نابیناست؛ برای کسانی است که تاب دیدن نور آشکار خدا را ندارند.

با استفاده از یکی از تعابیر حافظ در این زمینه می‌توان گفت این نوع دیدن برای کسانی است که از راه گیسوی سیاه معشوق می خواهند او را بشناسند، زیرا نمی توانند در چشمان معشوق چشم بدوزند.

من و باد و صبا مسکین دو سرگردان بیحاصل/ من از افسون چشمت مست و او از بوی گیسویت (دیوان حافظ، غزل ۹۵)

در تعابیر عارفانه، جهان گیسوی خداوند است. یعنی دار طبیعت ظلمتکده، پایین‌ترین مراتب وجود و همپایه و همسایه ظلمت است.

آنگاه دانشمندان و فیلسوفانی که می خواهند از برهان نظم، وجوب و امکان و علت و معلول خدا را بشناسند همان کسانی هستند که چشمانشان به تاریکی عادت و ظلمت گیسوی خداوندی آنها را فریفته و مست کرده است.

این مستی با مستی کسانی که در چشم خداوند نگاه می کنند و از آن شراب می نوشند، بسیار متفاوت است. عارفان همان کسانی هستند که به افسون چشم مفتونند.

قدح چون دور ما باشد به هوشیاران مجلس ده/ مرا بگذار تا حیران بماند چشم در ساقی (کلیات سعدی، ص ۶۲۹)

نظر در چشم ساقی حیرت ایجاد می کند، اما نظر در گیسو سبب دانی می آورد که به قول مولانا موجب زوال حیرت می شود.

نباید فکر کرد که ظاهر بودنِ چیزی وابسته به دیدنی بودنِ آن است. امیرالمؤمنین (ع) در یکی از خطبه هایشان می گویند: خداوند ظاهر و معروف است، ولی ظهور او به رؤیت نیست. (نهج البلاغه، خطبه ۱۸۳)

یعنی این تصور باطل است که ظهور در گرو رؤیت است. این نسبی کردن ظهور است. در حالی که خداوند، ظاهر علی الاطلاق است و ظهورش منوط به آن نیست که چشم و دل بیننده ای در جهان باشد یا نباشد.

وجود، عین ظهور است و ظهور، عین وجود. و خداوند در مرتبه اشد وجود است، سراپا ظهور است و دیگر هم ظهورش متکی به ظهور اوست، همین ظهور است محبت و عشق می آورد.

تا کسی او را ندیده باشد، دل در گرو جمالش نمی نهد. و همین است سبب آنکه عارفان همه عاشقند و همه زندگی را به یک نظر عاشقانه ارزشمند می‌دانند که:

اهل نظر دو عالم در یک نظر ببازند/ عشق است و داو اول بر نقد جان توان زد (دیوان حافظ، غزل ۱۵۴)

دین و دل به یک نظر باختیم و خرسندیم/ در قمار عشق ای دل کی بود پشیمانی؟ (شیخ بهایی)

۵. عَمِیَتْ عَیْنٌ لا تَراکَ عَلَیْها رَقیباً وَخَسِرَتْ صَفْقَهُ عَبْدٍ لَمْ تَجْعَلْ لَهُ مِنْ حُبِّکَ نَصیباً

کور باد آن چشمی که تو را دیده بان خود نبیند و سودای زندگی کسی که بهره ای از محبت و عشق تو نبرده، زیانمند باد. دیده ای کان رو نبیند کور باد/ دود آتش از ارم مهجور باد

گویی امام می فرمایند زندگی یک معامله است، یعنی خود را فروختن و در عوض آن چیز بهتری ستاندن . همه خود را در این جهان به چیزی می فروشند. اما همه سخن در این است که خود را ارزان نفروشیم.

من غلام آنکه نفروشد وجود/ جز بدان سلطان با افضال و جود

من غلام آن مس همت پرست/ کو به غیر کیمیا نارد شکست (مشوی، دفتر پنجم، ابیات ۴۹۰ و ۴۹۲)

هر کسی پیش کلوخی جامه چاک/ کان کلوخ از حسن آمد جرعه ناک (مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۷۶)

منتها همه در این معامله ها زیان خواهند کرد چنانکه خداوند در سوره والعصر می گوید: والعصر إن الانسان لفی خسر

همه انسان ها در سودای زندگی ضرر می کنند، جز کسانی به تعبیر امام حسین (ع) از حب پروردگار و از عشق او بهره‌ای برده اند.

عاشق شوار نه روزی کار جهان سر آید/ ناخوانده نقش مقصود از کارگاه هستی (دیوان حافظ، غزل ۴۳۵)

هر که می خواهد در کارگاه هستی، نقش مقصود را بخواند باید عاشق شود. باز هم می بینید بحث بر سر محبت است و اینکه اگر خواهیم زیان نکنیم، باید بهره ای از محبت خداوندی داشته باشیم.

۶. اِلهی حَقِّقْنی بِحَقائِقِ اَهْلِ الْقُرْبِ وَاسْلُکْ بی مَسْلَکَ اَهْلِ الْجَذْبِ

خداوندا آن حقایقی که اهل قرب به آن رسیده اند، مرا هم به آنها واصل کن و به آن راهی ببر که اهل جذبه رفته اند.

اَنْتَ الَّذی اَشْرَقْتَ الاَنْوارَ فی قُلُوبِ اَوْلِیآئِکَ حَتّی عَرَفُوکَ وَوَحَّدُوکَ  تو آن کسی هستی که در دل اولیا و دوستانت نور تاباندی تا تو را شناختند و یگانه دانستند.

اَنْتَ الَّذی اَزَلْتَ الاْغْیارَ عَنْ قُلُوبِ اَحِبّائِکَ حَتّی لَمْ یُحِبُّوا سِواکَ وَلَمْ یَلْجَئُوا اِلی غَیْرِکَ تو کسی هستی که بیگانگان را از دل دوستانت بیرون کردی تا جز تو را دوست نداشته باشند و به سوی غیر تو پناه برند

انْتَ الْمُوْنِسُ لَهُمْ حَیْثُ اَوْحَشَتْهُمُ الْعَوالِمُ وقتی آنها از حوادث عالم تنها شوند تو مونس آنهایی.

در اینجا بحث بر سر خواسته هایی چون آب و نان و معاش، زن و فرزند نیست. این‌گونه خواسته‌ها آنقدر در پشت صحنه و در تاریکی واقع اند که گویا اصلا مطرح نیستند.

آنچه برای عارف است درد و رنج فراق و تمنای وصال است. اینها جانِ دعاهای یک عارف است. او چندان در یاد معشوق است که از خود هم غافل است:

چنان پر شد فضای سینه از دوست/ که فکر خویش گم شد از ضمیرم (دیوان حافظ، غزل ۳۳۲)

گزینش از کتاب حدیث بندگی و دلبردگی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *