انشا درباره اذان – پایه هفتم

انشا درباره اذان – پایه هفتم

انشا درباره اذان - پایه هفتم

انشا درباره اذان – پایه هفتم

تحقیق مقاله یا انشا درباره اذان

نصف شب بود داشتم با تبلتم ور میرفتم که یهو صدای اذان رو شنیدم . ساعت ۴.۴۵دقیقه بود …


میخواستم برم نماز بخونم که احساس کردم یه چیزی داره جلومو میگیره‌.
اذان هنوز تمام نشده بود و من هم دو دل بودم که نماز بخوانم یا با تبلتم ور برم .
صدای اذان حی الصلاه حی الصلاه
بشتابید به سوی نماز .به شتابید به سوی نماز حی الفلاح حی الفلاح
بشتابید به سوی رستگاری .بشتابید به سوی رستگاری
اذان تمام شد و من تبلتمو کنار گذاشتم و در همین حال که نشته بودم به فکر فرو رفتم و یه خاطره ی رو به یاد اوردم .

که یه روز عصر دم در خونه داشتیم بازی میکردیم و پدر و پدر بزرگم هم کنار در نشته بودن سرگرم صحبتشون بودن .
مسجد نزدیک بودو هر روز مغرب موذن مسجد از کنار در خانه ما رد میشد

و با پدر و پدر بزرگم احوال پرسی کرد ولی اون روز موذن نرسید اذان بده

و کسی هم نبود که اذان بده همه منتظره اذان بودن که پدر بزرگم بهم گفت برو پسرم اذان بده

و من خیلی استرس داشتم اولین باری بود که میخواستم اذان بدم ولی حس خیلی خوبی داشت

احساس سبکی و نشاط میکردم رفتم اذان دادم و از اون روز به بعد همیشه در خونه مینشستم که اگه حاج رسول نرسید

برا اذان برم اذان بدم خلاصه این خاطره اینه که ما بچه ها باید از دوران کودکی به دنبال نماز عبادت خداوند باشیم اذان بدیم

و هر موقع اذان داده میشه با دقت کامل گوش کنیم و ساکت باشیم سعی کنیم که در حین اذان در دلمان تکرار کنیم و همیشه یه قدم از شیطان جلوتر بباشیم

و نزاریم که شیطان در نماز خواندن جلوی مارو بگیره. اذان تمام شده بود و من بلند شدم

رفتم نمازم و خوندم و اون روز تونستم از شیطان جلو بزنم و همه ی نمازامو بخونم

و اون روز رو با احساس لذت بخشی که داشت بگذرونم بعد از نماز با خیال راحت گرفتم خوابیدم.

 

تهیه شده در انشاسرا

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *