انشا درباره صدای باران

انشا درباره صدای باران

انشا درباره صدای باران

تحقیق مقاله یا انشا درباره صدای باران

صدای نم نم باران خواب را از چشمانم ربوده بود . هر کاری کردم نتوانستم چشمان منتظرم را با شهر خواب آلود همراه سازم . از جايم بلند شدم .

 

آرام آرام به سمت حياط حرکت کردم . صدای چک چک باران نزديک و نزديکتر می شد . فضا مملو از بوی باران شده بود . وقتی به حياط رسيدم با آهنگ باران همراه شدم.

چشمها را بايد شست       جور ديگر بايد ديد
چترها را بايد بست           زير باران بايد رفت
فکر را ، خاطره را       زير باران بايد برد
با همه مردم شهر      زير باران بايد رفت
دوست را زير باران بايد ديد     عشق را زير باران بايد جست
هرکجا هستم باشم         آسمان مال من است
پنجره ، فکر ، هوا          عشق ، زمين مال منست

وقتی همنفس باران شدم خودم را بدستش سپردم .

حال برخورد قطرات باران را به صورتم حس ميکردم . هر قطره از باران جان تازه ای به کالبدم می دميد و زخمهای دلم را با هر ترنمش تسكين می داد .

سر مست باران گشته بودم احساس عجيبی داشتم يك نوع احساس سبکی …

دستانم را به سوی خدا بلند كردم و چشمانم به آسمان دوخته شد .

ناگهان درهای آسمان باز گشت . صيحه ای از دل آسمان بلند شد و بر قلبم نشست .

برخيز و روحت را با باران نگاهت جان تازه ای بخش . نوری از آسمان بر قلبم فرود آمد و قطرات اشك بر بستر خشك تنهايی ام جاری گشت .

حرفهايم را با او زدم و تمام دردها را با او گفتم …

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *